توی منطقه ی بالا شهر دیدمش.
دلم براش سوخت.
از فرط تعجب، خشکم زد.
باورم نمی شد که توی بالاشهر هم فقیر پیدا می شه...
خواستم یه مبلغی پول از جیبم در بیارم و بهش کمک کنم تا بتونه برای خودش لباس بخره.
اون پسر که متوجه نگاه چپ چپ من به خودش شده بود گفت:
معلومه که جهان سومی هستی. اگه آدم مدرنی بودی به زیباترین مد سال اینقدر چپ چپ نگاه نمی کردی. ناشی !!!
** تازه دوزاریم جا افتاد که بللللللللللللله!! این لباسا رو به خاطر مد پوشیده نه به خاطر فقر...
از حیرت و تعجبم، چیزی که کم نشد هیچ، تعجبم ده برابر شد...
چند روز بعد ...
توی منطقه ی پایین شهر دیدمش.
اصلا دلم براش نسوخت.
از تعجب خشکم زده بود.
باورم نمی شد که توی پایین شهر هم آدمای مدرن پیدا می شه ...
هرگز نخواستم بهش کمک کنم. حتی نگاه چپ هم بهش نکردم.
آخه ترسیدم برگرده و توی چشام زل بزنه و بهم بگه:
معلومه که جهان سومی هستی. اگه آدم مدرنی بودی به زیباترین مد سال اینقدر چپ چپ نگاه نمی کردی. ناشی !!!
باور کنید دیگه عقلم به جایی قد نمیده....
نمی دونم چرا اینقدر بی سواد شدم که حتی فرق مد و فقر رو نمی تونم تشخیص بدم...
البته اونایی رو که من می شناسم، احتمالا همین روزاست که بگن: بی سوادی هم مد روزه. آدمای مدرن باید بی سواد باشن. سواد برای آدمای جهان سومیه !!!
یاعـــــلــــی